ای کاش ما را فرصت زیر و بمیبود
چون نی به شرح عشقبازیمان دمیبود
این نی عجب شیرین زبانی یاد دارد
تقریر اسرار نهانی یاد دارد
مسکین به عیاری چه درویش است با او
در عین مهجوری عجب خویش است با او
در غصههایش قصهی پنهان بسی هست
در دمدمهی او عطر دمهای کسی هست
زان خم به عیاری چشیدن میتواند
چون ذوق میدارد چشیدن میتواند
خود معرفت موقوف پیمانست گویی
وین خاکددان بیغوله میخانست گویی
تقدیر میخانست با مطرب تنیدن
از نای شکر جستن و از نی شنیدن
وان نای را دم میدهد مطرب که مستم
وز شور خود بر دف زند سیلی که هستم
ای کاش ما را فرصت زیر و بمیبود
چون نی به شرح عشقبازیمان دمیبود
لیکن مرا استاد نایی دف تراشید
نی را نوازش کرد و من را دل خراشید
زان زخمها رنگ فراموشیست با من
در نغمه ام جاوید و خاموشیست با من
سهل است در غم دم فراموشی پذیرد
در باد نسیان شعله خاموشی پذیرد
استاد علی معلم